بنده ی عشق
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به دوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده، سزاست که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم
پاک کن چهره ی حافظ به سر زلف ز اشک ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم
«غزلیات حافظ»
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2